ظهر عاشورا
شهادت امام حسین (ع)
پیشاپیش بابت ذکر جزئیات از تمام بچه شیعه ها عذر خواهی می کنم و به جهت سنگین بودن مطلب در صورت تمایل به مطالعه ی پست های قبلی اکتفا کنید.
----------------------------------------------------------------------
خوارزمی گوید: امام حسین ـ علیه السلام ـ در حالی که تمام یارانش به شهادت رسیده بودند برخاست و بر اسب خویش سوار شد و در مقابل آن گروه ایستاد. شمشیرش را در دست گرفته بود، از خود نا امید شده و آهنگ شهادت داشت و فرمود:خواهم رفت و مرگ برای جوانمرد، ننگ و عار نیست، آنگاه كه رفتن و شهادتش در راه خدا باشد.
سپس آن حضرت مردم را به مبارزه طلبید. پیوسته هركس از چهرههای سرشناس به او نزدیك میشد، از دم تیغ میگذراند تا آنكه گروه عظیمی از آنان را به هلاكت رساند.[1]
---------------------------------------------------------------------
حمله اول
ابن شهرآشوب گوید:
سپس به جناح راست دشمن حمله كرد و گفت:
مرگ بهتر از ننگ است و ننگ بهتر از ورود به دوزخ است.
سپس به جناح چپ دشمن تاخت و گفت:
منم حسین بن علی. از خاندان پدرم حمایت میكنم.
سوگند خوردهام كه تسلیم نشوم و برای دین پیامبر جان میدهم.
و همچنان میجنگید تا آنكه 1950 نفر را بجز زخمیان به هلاكت رساند. عمر سعد به گروه خود گفت: وای بر شما! میدانید با چه كسی میجنگید؟... این، فرزند كشنده عرب علی است. از هر سو براو حمله كنید 180 نفر نیزهدار و 4000 نفر تیرانداز به طرف حضرت حمله كردند. [2]
-------------------------------------------------------------------
خوارزمی گوید:
میان او و خیمهگاه فاصله انداختند. بر سر آنان فریاد كشید: وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت نمیترسید پس در این دنیای خود آزاده باشید و اگر عرب هستید ـ (آن گونه كه میپندارید) ـ به شرافت خانوادگی خود برگردید. شمر ندا داد: ای حسین! چه میگویی؟ فرمود: این منم كه با شما میجنگم و شما با من میجنگید، زنان را گناهی نیست. سركشان و طغیانگران و جاهلان خود را تا من زندهام، از تعرض به خانوادهام باز دارید. شمر گفت: باشد ای پسر فاطمه! سپس شمر به همراهان خویش داد زد: از حریم خانواده این مرد دور شوید و سراغ خودش بروید. به جانم سوگند كه هماورد بزرگواری است! مردم از هر سو به نبرد پرداختند. امام بر آنان میتاخت و آنان بر امام حمله میآوردند و او در همین حال آب میطلبید تا جرعهای از آن بنوشد. هر بار كه با اسب خویش به سوی فرات میتاخت. بر او حمله میكردند و امام را از آب دور میساختند.[3]
------------------------------------------------------------------
تسلط امام ـ علیه اسلام ـ بر آب
ابن شهر آشوب گوید:
ابو مخنف از جلّودی روایت كرده است كه حسین ـ علیه السلام ـ بر اعور سلمی و عمرو بن حجاج كه با چهار هزار نفر مأمور شریعه بودند حمله كرد و اسب را وارد فرات كرد. چون اسب سر فرود آورد كه آب بنوشد، امام ـ علیه السلام ـ فرمود: تو تشنهای، من هم تشنهام. به خدا قسم آب نخواهم خورد تا تو بنوشی. اسب چون سخن امام حسین ـ علیه السلام ـ را شنید، سرش را بلند كرد و آب ننوشید گویا سخن امام را فهمید. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: بنوش، من هم خواهم نوشید. حسین ـ علیه السلام ـ دست دراز كرد ومشتی از آب برداشت. سوارهای گفت: یا ابا عبدالله! با نوشیدن آب لذت میبری در حالی كه به حریم تو تاختند. آب را از دستش ریخت و بر آن گروه حمله كرد و آنان را كنار زد، اما خیمه سالم بود. [4]
------------------------------------------------------------------
مردی از آنان به نام ابوجنوب جعفی تیری افكند كه بر پیشانی امام فرود آمد. حسین ـ علیه السلام ـ تیر را درآورد و كنار انداخت. خونها بر صورت و محاسن حضرت جاری شد. حسین ـ علیه السلام ـ گفت: خدایا! میبینی كه از دست این بندگان نافرمان و طغیانگر تو در چه حالی هستم. خدایا! نابود و ریشه كنشان كن و روی زمین احدی از آنان باقی نگذار و هرگز آنان را نیامرز.
گوید: سپس همچون شیری خشمگین بر آنان حمله كرد. به هر یك میرسید، شمشیری حوالهاش میكرد و او را بر زمین میانداخت تیرها از هر سو میآمد و حضرت با سینهاش از تیرها استقبال میكرد، در حالی كه میگفت: ای امت بد! با امت و عترت محمد ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ چه بد رفتار كردید! آگاه باشید كه پس از كشتن من، كشتن هر یك از بندگان خدا برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند امید آن دارم كه خداوند با خواری شما مرا كرامت بخشد و از جایی كه نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد.
حصین بن نمیر فریاد زد: ای پسر فاطمه! خدا چگونه از ما انتقام میگیرد؟
فرمود: قدرت شما را به جان خودتان میافكند و این گونه خونهایتان را میریزد؛ سپس عذابی دردناك برشما فرو میریزد. [5]
------------------------------------------------------------------
ابن شهر آشوب و سید ابن طاووس گفته اند:
فرمود: جامهای برایم آورید كه كسی رغبتی در آن نكنند تا زیر جامههایم بپوشم كه عریانم نكنند، چرا كه من كشته میشوم و غارت میگردم.
پیراهن كهنهای گرفت، آن را از چند جا پاره كرد و زیر لباسهایش پوشید. چون به شهادت رسید، آن را هم از بدنش درآوردند. سپس شلواری از برد یمانی در خواست كرد،
شلواری كوچك آوردند.
[در منابع، كلمه تبّان است كه به معنای شلوار كوتاه و كوچك است]
فرمود: نه، این جامه ذلیلان است.
سپس چیزی آوردند گشادتر از آن و كوتاهتر از شلوار و بلندتر از شلوارك. آن را پاره كرد و پوشید.
از این رو پاره كرد كه از پیكرش بیرون نیاورند. چون شهید شد، بحر بن كعب ملعون آن را درآورد و حسین ـ علیه السلام ـ را عریان گذاشت. از آن پس دستان بحر بن كعب در تابستان مثل دو تكه چوب خشك، خشك میشد و در زمستان مرطوب میگشت و چرك و خون از آن ترشح میكرد تا آنكه خدای متعال او را هلاك كرد.
جامه هارا پاره کرد،پوشید و سپس با زنان خداحافظی كرد. [6] [7]
-----------------------------------------------------------------
علامه مجلسی گفته است:
امام حسین ـ علیه السلام ـ خواست از زنان خداحافظی كند
چون به هفتاد و دو شهید از اهل بیت خویش نگاه كرد، رو به خیمه آمد و صدا زد: ای سكینه! ای فاطمه! ای زینب! ای ام كلثوم! خداحافظ!
در حالی كه ناامید از زندگی بود و گریان. خواهرش زینب او را دید و گفت: چشمت گریان مباد! فرمود: چگونه نگریم كه بزودی شما را میان دشمنان به عنوان اسیری خواهند برد.
امكلثوم گفت: برادرجان! آیا تسلیم مرگ شدهای؟ فرمود: چگونه تسلیم نشوم كه جانم در میان دیگران است! چون سكینه این سخن را شنید، صدایش به گریه و شیون برخاست. آنگاه بود كه امام حسین ـ علیه السلام ـ گریست و خطاب به دخترش فرمود:
سكینه جانم! زودتر بیا نزدیك تا با تو آخرین وداع را انجام دهم.
آنگاه كه كشته شدم، معجر و گریبان چاك نده و نالههای ذلیلانه سر مده.
سكینه جان! بر تقدیر الهی صبر كن؛ ما خاندان صبر و احسانیم.
سپس با خواهر وداع کرد و آمده است زینب (س) بوسه ای بر زیر گلوی امام زد و خواست تا برادر آرام به سمت قتله گاه برود تا بیشتر نگاهش کند.
--------------------------------------------------------------
حمله دوم
سید بن طاووس گوید:
بعضی از راویان گفتهاند: هرگز هیچ مغلوبی را كه فرزندان، خاندان و یارانش كشته شده باشند، قویدلتر از اوندیدهام. هرگاه مردان به او حمله ور میشدند، او با شمشیرش برآنان حمله میكرد و آنان همچون فرار گله بزها از حمله گرگ، از برابر او میگریختند. به آنان كه به سی هزار نفر میرسیدند حمله میكرد و آنان همچون ملخهای پراكنده میگریختند. سپس به جایگاه خود بر نمیگشت، در حالی كه میگفت: لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.[8]
----------------------------------------------------------------
خوارزمی گوید:
سپس به نبرد پرداخت تا آنكه هفتاد و دو زخم بر پیكرش نشست. ایستاد تا بیاساید، در حالی كه از پیكار، ناتوان شده بود. در حالی كه ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانی او خورد و خونها از پیشانیاش جاری گشت. جامه برگرفت تا خون از پیشانیاش پاك كند كه تیر سه شعبه زهر آگینی آمد و در قلب آن حضرت نشست. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله. سر به آسمان گرفت و گفت: خداوندا! تو میدانی كه اینان كسی را میكشند كه در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون كشید و خون همچون ناودان جاری شد. دست خود را روی زخم گذاشت. چون مشتش پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید و از آن خون یك قطره هم به زمین برنگشت. سرخی آسمان پیش از آن نبود تا آنكه حسین ـ علیه السلام ـ خون خویش را به آسمان پاشید. سپس دوباره دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت خود كشید و گفت: به خدا سوگند این گونه خون آلود خواهم بود تا جدم محمد ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ را دیدار كنم و بگویم: یا رسول الله! فلانی و فلانی مرا كشتند. [9]
-----------------------------------------------------------------
سپس عبدالله، پسر امام حسن ـ علیه السلام ـ كه نوجوانی نابالغ بود، از پیش زنان بیرون آمد و آمد تا كنار عمویش حسین ـ علیه السلام ـ ایستاد. زینب، دختر علی ـ علیه السلام ـ خود را به او رساند تا او را نگه دارد. حسین ـ علیه السلام ـ به خواهرش فرمود: خواهرم او را نگهدار عبدالله نپذیرفت و بشدت مقاومت كرد و گفت: به خدا از عمویم جدا نمیشوم! ابجر بن كعب به طرف امام حسین ـ علیه السلام ـ حمله كرد. آن نوجوان گفت: ای ناپاك زاده! عمویم را میكشی؟ ابجر با شمشیر بر دست آن نوجوان زد و دستش جدا گردید و از پوست آویزان شد. عبدالله صدا زد: ای مادر! حسین ـ علیه السلام ـ او را در آغوش كشید و فرمود: برادرزاده! بر آنچه پیش آمد صبر كن و امید خیر از سوی خدا داشته باش. خداوند تو را به پدران شایستهات ملحق میكند.[10]
سید بن طاووس گوید:
حرمله معلون تیری افكند و او را در دامن عمویش حسین ـ علیه السلام ـ به شهادت رساند. [11]
-------------------------------------------------------------------
خوارزمی گوید:
سپس آن حضرت از جنگ ناتوان شد و سر جای خود ایستاد. هر یك از مردم كه به طرف او میآمد (و او را در آن حال میدید) بر میگشت و خوش نداشت كه دستش به خون او آغشته شود.
سپس شمر فریاد زد: درباره او منتظر چه هستید؟ تیرها، نیزهها و شمشیرها از هر سو آن حضرت را در میان گرفت. مردی به نام زرعه بن شریك، ضربت سختی بر حضرت زد. سنان بن انس هم تیری بر گلوی حضرت زد. صالح بن وهب نیز با نیزه، ضربت محكمی بر تهیگاه امام وارد كرد. حسین ـ علیه السلام ـ با گونه راست از روی اسب خود بر زمین افتاد. سپس برخاست و نشست و تیر را از گلویش بیرون كشید. آنگاه عمر سعد نزدیك حسین ـ علیه السلام ـ آمد تا او را بنگرد.[12]
---------------------------------------------------------------------
بیرون آمدن زینب ـعلیها السلام ـ از خیمه
سید بن طاووس گوید:
راوی گوید: زینب از در خیمه بیرون آمد، در حالی كه صدا میزد: وای برادرم! وای سرورم! وای خاندانم!
شمر فریاد زد: درباره این مرد منتظر چه هستید؟ از هر طرف بر امام حسین ـ علیه السلام ـ حمله ور شدند. رزعه بن شریك، ضربتی بر كتف او زد. امام هم ضربتی بر او وارد كرد و او را نقش زمین ساخت. مرد دیگری با شمیشر بر گردن مقدس او ضربت زد كه حضرت با صورت به زمین غلتید و دیگر ناتوان شده بود. روی زانوها نشست. سنان بن انس نیزهای بر گلوگاهش زد. نیزه را بیرون كشید و دوباره بر سینه آن حضرت زد. سنان دوباره تیری در كمان نهاد و بر حنجره حضرت زد. امام ـ علیه السلام ـ افتاد. دوباره نشست و تیر را از گلو بیرون كشید. دو دست خود را كنار هم زیر گلو گرفت. چون پر از خون شد، سر و صورت خویش را به خون رنگین كرد، در حالی كه میفرمود: خدا را این گونه آغشته به خونم دیدار خواهم كرد، در حالی كه حق مرا غصب كردهاند.[13]
سید بن طاوس گوید:
هلال بن نافع گوید: من با اصحاب عمر سعد ایستاده بودم كه فریادگری صدا زد: ای امیر! مژده بده. این شمر است كه حسین ـ علیه السلام ـ را كشت. من از میان دو صف بیرون آمده، كنار حسین ـ علیه السلام ـ آمدم، در حالی كه جان میداد. به خدا سوگند هرگز مغلوب به خون آغشتهای زیباتر و روشن چهرهتر از او ندیدهام. فروغ رخسارش و شكوه هیبتش مرا از اندیشیدن درباره شهادتش بازداشت. در آن حالت آب خواست. شنیدم مردی میگفت: هرگز آب نخواهی نوشید تا به دوزخ درآیی و از چركابههای آن بنوشی! شنیدم كه آن حضرت میگفت: من به دوزخ نخواهم رفت و از چركابههای دوزخ نخواهم نوشید. من بر جدم رسول خدا ـ صلی الله علیه واله وسلم ـ وارد میشوم و در خانه او در جایگاه صدق و راستی و در جوار پروردگار توانا ساكن میشوم و از آب خوشگواری كه هرگز بدبو نمیشود خواهم نوشید. به جدم رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ از دست شما و كاری كه با من كردید، شكایت خواهم كرد.
گوید: همه خشمگین شدند، آنچنان كه گویی خداوند در دل هیچ یك از آنان هیچ رحمی قرار نداده است،سر آن حضرت را در حالی كه با آنان مشغول گفتگو بود از پیكرش بریدند[14]
«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ»
--------------------------------------------------
1.مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 32.
2.مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 33.
3.مناقب، ج 4، ص 58.
4.مقتل الحسین، مقرم، ص 275.
5 . الفتوح، ج 5، ص 135.
6.لهوف، ص174
7.مناقب ج4، ص 109.
8.لهوف، ص 171.
9.مقتل الحسین،ج 2، ص 34.
10.ارشاد: ص 241.
11.لهوف، ص 173.
12.مقتل الحسین، ج2، ص35.
13.لهوف، ص 175.
14.لهوف، ص 177.